زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

خوش میگذره

سلام آلوچه ی خوشکل مننننننننننن  اومدم کمی با هم حرف بزنیمممممممم .  تو چه خبرا؟؟؟ خوش میگذره دیگه انشاالله..... این روز های ما هم داره زود زود سپری میشه امروز کمی به خودم استراحت دادم البته استراحت که چه عرض کنم کلی کار ریخته بود رو سرم باید انجام میشد. صبح امروز که خیلی حال داد تا 10صبح خواب بودیم .تا بیدار شدیم و صبحونه اماده شد ساعت 11بود . بعدش بابا مشغول درس خوندن شدو من نهار بار گذاشتم .(الان که دوستان کد بانوی من بهم بگنننننن دختر ساعت 11وقت نهار گذاشتنه؟؟)باور کنید من تنبل نیستم زندگی دانشجویی همینه . شب قبلش تا 1 شب درس می خوندم. خلاصه برای نهار خورشت فسنجون با بلدرچین گذاشتم  بعدش دوباره یه 3ساعتی د...
24 آذر 1391

رند ترین لحظه زندگیمون

امروز چهارشنبه 22 آذر 1391،  12/12/20012 ساعت 12:12 :12  رند ترین زمان زندگی ماست که داره سپری میشه گلم.  من در این روز 26 سال و 7 ماه و یک روز از سنم میگذره و این اتفاق هر صد سال یکبار اتفاق می افته و حتما من در صد سال آینده نیستم. زمان برای ما انسانها خیلی زود سپری میشه و چه خوب قدر همو بدونیم.و بدونیم برای چی به دنیا امدیم و باید برای آینده چی کار کنیم. من تو این لحظه به یاد همه دوستان خوبم بودم و برای همه بهترین ها رو آرزو کردم. این شاخه گل زیبا تقدیم به وجود همه شما دوستان خوبم.(اسمش سوسن چهل چراغه )خیلی خوشکله مگه نه؟) ...
22 آذر 1391

عنوانی نداره

الان که برات می نویسم گلم ساعت 8 شب هست و بابا و هم خونه هست منم از درسم فارغ شدم و شام درست کردم وگفتم بیام سری به خونه ارزو هام بزنم. چطوری مامان جون؟ از وقتی از شمال برگشتیم اتفاق تازه ای نیفتاده روز ها همین جوری میرن و من مشغول درس خوندن هستم و همه فکرم متمرکز شده  رو درسم. بابا هم داره خوب می خونه.جز چهارشنبه که مهمون داشتیم و با اونها سرگرم بودم کار دیگه ای نکردم. چیزی تا شب یلدا نمونده برای شب یلدا که تولد دایی علی هم هست مهمون خاله مهدیه هستیم و من دارم فکر می کنم که چی برا کادو بگیرم؟؟؟ امروز سربازی عمو امید هم تموم شده و برگشت رشت. دیگه اینکه با چند تا فروشگاه مجازی خوشکل که وسایل نی نی می فروشن آشنا شدم و می خوام از این...
21 آذر 1391

از شمال برگشتیم

سلام به دوستان گلم انشااه عزاداری های همه مقبول درگاه حق واقع شده باشه. ما دیشب از شمال برگشتیم جای همه دوستان خالی بود روز های خوبی داشتیم  هم دیداری تازه کردیم و هم حال و هوامون عوض شد . هوای بارونی بود ولی دلچسب و پاک. 11صبح چهارشنبه راه افتادیم و جاده خلوت بود ساعت 6 عصر خونه بودیم مامان جمیل و پدر جون از دیدن ما خیلی خوشحال شدند شام اون شب رو زود خوردیم و بعدش به دیدن مادر بزرگم ه خیلی دوسش دارم رفتیم و تا دیر وقت اونجا بودیم. پنج شنبه کار بانکی داشتیم از اونجا هم رفتیم عکاسی فیلم و عکس عروسیمونو گرفتیم که خوشبختانه خوب از آب در آمده بود . عصرشم قرار گذاشتیم بریم رشت به اصرار من با ماشین پدر جون رفتیم هوا ابری و بارونی...
13 آذر 1391
1